سه گانه های خنده دار - مشتری، بغل شدن، زندایی
*برای خونمون یک مشتری اومده بود، یک خانم و یک آقا، زنگ زدن و در رو باز کردیم و اومدن بالا، بالتبع همگی ایستاده بودیم وسط هال، در حال تعارف برای دیدار آزادانه از خونه به اونها بودیم که پسری با "دی ، دی " گفتن هاش شروع کرد به خوردن سرمون، یک دفعه دوزاریم افتاد ، پسری داشت با دستش به تشک مبل میزد و با چشما و زبونش به تازه واردها اشاره میکرد که بشینن رو مبل، خب حقم داشت، تاحالا ندیده بود کسی بیاد داخل خونه اما همینطوری بایسته و نشینه و یا اینکه تا حالا ندیده بود کسی وارد خونه بشه و ما بهش نگیم بشین و همینطوری ایستاده باهاش حرف بزنیم... *تازگیها وقتی میریم بیرون اصلا راه نمیاد (روزهای برفی رو استثناء کنین چون خیلی دوست داش...